و یادت هست در یک عصر پاییزی چه ها کردی؟
مرا تنهای تنها با دلی غمگین رها کردی
گذشتی نرم نرمک در نگاهی مانده در باران
تو با چشمان سرگردان چرا اینگونه تا کردی؟
وگفتی زیر لب رفتم بمان با درد تنهایی
ندانستی غمی شیرین برایم دست و پا کردی
همین امشب دلم میمیرد از احساس تنهایی
چه میداند کسی شاید به مرگم اعتنا کردی