-
تو موات رنگ طلا
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 21:21
تو موات رنگ طلا چشای تو دریاس گلکم صورتد مثل گل لاله ی صحراس گلکم خیلی وقته مخوامت اینه خودت خوب میدانی دل مه عاشقه شیته خیلی شیداس گلکم یه وجه بچه بودی خانه دان آمد کوچه مان با مه همبازی شدی حرف قدیماس گلکم ما همش با هم بودیم هیچکسی حرفی نمیزد ولی حالا نمیذارن کار دنیاس گلکم بگو آخه چه میشه با همدیه حرف بزنیم؟ آخر...
-
دو قدم مانده به صبح
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 14:41
دو قدم مانده به صبح همنفس با چناری که آواز قناری می خواند گنجشکی غار غار می کرد که من از وسعت تنهایی خویش بیزارم می خواهم مرغ دریایی باشم و چکاوک مغرور از شیدایی به سرودی دل خوش بود دو قدم مانده به صبح غرش صدایی راز آلود آسمان را می شکافت پیرمردی غم تنهایی خویش باز می گفت به زبان عربی. و من در این تاریکی در این غربت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 14:14
قشنگه نامه هات ولی حس میکنم واقعی نیست از رو نوشتی اینجوری نمره دیکته ات میشه بیست قشنگه نامه هات ولی برای دیگرون نه من دوست دارم کهنه شده بسه از این حرفا نزن واسه ام مهم نیستی دیگه نه تو نه کاغذای تو دل دیگه مشکی پوشیده نشسته به عزای تو واسم مهم نیستی دیگه یاد تو مرده تو دلم دیگه ازت بدم میاد فقط همینه مشکلم نگو که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 14:11
چشمات ُهَم بذار! رفیق!بیا تا بچّه گی کُنیم! بیا تا تو قصّه های کارتونی زنده گی کُنیم! بیا شنل قرمزی رو بدزدیم از پنجه گرگ! اخه توی کُلبش هنوزم منتظر مادر بزرگ! بیا تا مثلِ گالیور، پا بزاریم تو للی پوت! نذار مسافر کچولو، گم بشه توی برهوت! نذار رابین هوُد َتهِ، کارتون ما اسیر کُنن! نذار پلنگ صورتی ر با ماهی مرده سیر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 14:01
کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من قصه گوی غصه غم ها نبود کاش بودی تا نگاه خسته ام بی خبر از موج از دریا نبود کاش بودی تا زمستان دلم این چنین پر سوز وپر سرما نبود کاش بودی تا فقط باور کنی بعد تو این زندگی زیبا نبود
-
ای ساربان............
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 13:45
ای ساربان آهســته ران، کــــارام جان من می رود وان دل که با خود داشتــم، با دل ستــانم مــی رود من مانده ام مهجــــــــــور از او، بیچاره و رنجور از او گویی که نیشــــــی دور از او، در استخوانم می رود محــــــــــــمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان کز عشــــــــق آن سرو روان، گــــــوی روانم می رود در رفتن جان از...
-
شنیدم چون ...............
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 13:41
شنیــــدم چون آن قوی زیبــا بمیــرد فریبنــــــــده زاد و فریــــــــــبا بمیــرد شب مرگ، تنها نشیند به موجــی رود گوشه ای دور و تنـــــــــها بمیرد گروهی برآنند کاین مــــــــــرغ شیدا کجا عاشقی کرد آن جــــــــــا بمیرد چو روزی ز آغــــــــــــــوش دریا برآمد شبــــــــــی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریای من بودی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 12:52
دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد ساخته بر ریگ زانگشتان قلم می زند حرفی به دست خود رقم گفت ای مفتون شیدا چیست این؟ می نویسی نامه؟ سوی کیست این؟ هر چه خواهی در سوادش رنج برد تیغ صرصر خواهدش حالی سترد کی به لوح ریگ باقی ما ندش؟ تا کس دیگر پس از تو خوا ندش گفت شرح حسن لیلی می دهم خاطر خود را تسلی می دهم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 12:35
گیله مرد از انتهای یک روستای کهنه ی جا مانده از اعصار ِ بر باد رفته که عاشقان خالصانه در راه عشقش جان باخته بودند گذشته بود از آن روستا که زمانی صوفیان بزرگ صوفیانه بر دریاهای عشقش قدم زده بودند و از کنار قلعه یی که زرتشت پیامبر خسته به دیواره اش تکیه داده بود و گریسته بود و از کنار مخروبههای قصر حسن لو و دیواری که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 18:02
فقط می خوام تو چشم تو نگاه کنم دلم می خواد فقط تو را صــدا کنم رفتی سفر یه وقت فراموشـــم نکن من بی کسم تو ترک آغوشـــم نکن چرا می خوای اشک منو در بیاری عزیز مـــن مگه تو دوستـــم نداری اگه بری چشمای من گریـــون میشه دلت به قلبم همیشه مدیــــــون میشه دوست نــدارم تو بری و مــن بمونم هرجا باشی به یاد چشمات می مونم می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 17:34
من از غم وغصه می گم تو می گی ماهو نگاه کن من از خونه بی بابا می گم تو می گی برو یکم دعا کن من همش تو فکر فردا گشنه ام یا که سیرم تو همش تو فکر عشقیو می گی بی عشق از پیشت دارم میرم من می گم برو خیابون نگاه کن اون بچه که پیرنش پارستو صدا کن ازش بپرس می دونه شام چیه ناهار چیه اصلا می دونه محبت دیدنیه یا خوردنیه کی می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 17:29
تو موات رنگ طلا چشای تو دریاس گلکم صورتد مثل گل لاله ی صحراس گلکم خیلی وقته مخوامت اینه خودت خوب میدانی دل مه عاشقه شیته خیلی شیداس گلکم یه وجه بچه بودی خانه دان آمد کوچه مان با مه همبازی شدی حرف قدیماس گلکم ما همش با هم بودیم هیچکسی حرفی نمیزد ولی حالا نمیذارن کار دنیاس گلکم بگو آخه چه میشه با همدیه حرف بزنیم؟ آخر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 17:09
خود را شبى در آینه دیدم دلم گرفت از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت از فکر اینکه بال و پرى داشتم ولى بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت از اینکه با تمام پس انداز عمر خود حتى ستاره اى نخریدم دلم گرفت کم کم به سطح آینه برف مى نشست دستى بر آن سپید کشیدم دلم گرفت دنبال کودکى که در آن سوى برف بود رفتم ولى به او نرسیدم دلم گرفت...
-
شعرم.......
جمعه 26 مردادماه سال 1386 10:51
شعرم امشب بوی مستی میدهد بوی عشق و می پرستی میدهد بوی مستی بوی آتش بوی خون بوی سرخ لاله های بیستون ای نهان در جان من درنای من ای ز تو فریاد من آوای من از که میباید سراغت را گرفت تا ره بستان و باغت را گرفت من تو را در خوابها میجویمت در دل مهتابها میجویمت در شکوه غله های سرفراز در سکوت جنگل پر رمز و راز در ترنم های...
-
اشک
جمعه 26 مردادماه سال 1386 10:15
گریه هم با من دگر نا مهربانی می کند قلبم اما گریه هایش را نهانی می کند اشک تنها مونس شبهای تارم بود وبس اشک هم با غم دگر اما تبانی می کند بلبلی در زیر باران نگاهم لانه داشت اینک اما جغد شومی نغمه خوانی می کند باغ قلبم از هجوم درد ها پائیز شد غصه هم در آن به شادی باغبانی می کند
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 19:14
تو بهانة قشنگی که همیشه زنده باشم به هوای دیدین تو پر شعر تازه باشم همه شب به خاطر تو لب پنجره نشستم که تو را ببینم اما ز فراغ تو شکستم شب و روز من تو بودی گل همیشه بهارم دلم از تو جان گرفته به خدا در انتظارم همه زندگی برایت غزل و ترانه گفتم ز خیال سبز رنگت به خدا شبی نخفتم نظری به این گدا کن که به غصه ات دچار است گل...
-
می خوام ..............
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 18:53
می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه من باشم و تو باشی یک شب مهتابی باشه می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی امشب...
-
گلکم
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 18:23
تو موات رنگ طلا چشای تو دریاس گلکم صورتد مثل گل لاله ی صحراس گلکم خیلی وقته مخوامت اینه خودت خوب میدانی دل مه عاشقه شیته خیلی شیداس گلکم یه وجه بچه بودی خانه دان آمد کوچه مان با مه همبازی شدی حرف قدیماس گلکم ما همش با هم بودیم هیچکسی حرفی نمیزد ولی حالا نمیذارن کار دنیاس گلکم بگو آخه چه میشه با همدیه حرف بزنیم؟ آخر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 مردادماه سال 1386 16:19
ای فدای تو همه خرهای من ای به یادت هی هی و هی های من
-
به پندار تو...........
شنبه 20 مردادماه سال 1386 15:55
به پندار تو جهانم زیباست ! جامه ام دیباست ! دیده ام بیناست ! زبانم گویاست ! قفسم طلاست ! به این ارزد که دلم تنهاست ؟
-
ندارم...
شنبه 20 مردادماه سال 1386 15:53
ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها من یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازیها زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت رفیقان را زپا افکندن و گردن فرازیها تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری بنازم همت والای باز و، بی نیازیها به میدانی که می بندد پای شهسواران را تو طفل هرزه پو، باید کنی اینترکتازیها تو ظاهرساز و من...
-
تو یعنی..
شنبه 20 مردادماه سال 1386 15:33
تو یعنی گونه های غنچه ای را به رسم مهربانی ناز کردن تو یعنی کوچه باغ آرزو را به روی گام یاسی باز کردن تو یعنی وسعت معصوم دل را به معنای شکفتن هدیه دادن تو یعنی بوته ای از رازقی را میان حجم گلدانی نهادن تو یعنی جستجوی آبی عشق تو یعنی فصل پاک پونه بودن تو یعنی قصه شوق کبوتر تو یعنی لذت سبز شکفتن تو یعنی با تواضع راز دل...
-
بی تو..............
شنبه 20 مردادماه سال 1386 15:29
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه...
-
اگر روزی رسد..............
شنبه 20 مردادماه سال 1386 14:58
اگر روزی رسد دستم به دامانت کنم... جان را به قربانت ولی بی لطف و احسانت چگونه ؟! شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟! تو معبود منی بگذار داد از... دل بگیرم پناهم ده که بر سقف حرم... منزل بگیرم تو دریایی و من تنها غریقه مانده در باران تو فانوسه رهم شو تا ره ساحل بگیرم در این بازار بی مهری به دیداره تو شادم تو شادم کن... که سوز...
-
این چه شوریست که در دور قمر میبینم؟
شنبه 20 مردادماه سال 1386 14:54
این چه شوریست که در دور قمر میبینم؟ همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم هر کسی روز بهی میطلبد از ایام علت آن است که هر روز بدتر میبینم ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است قوت دانا همه از خون جگر میبینم اسب تازی شده زخمی به زیر پالان طوق زرین همه بر گردن خر میبینم دختران را همه جنگ است و جدل با مادر پسران را همه بدخواه پدر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 12:17
هر که شد محرم دل در حرم پاک بماند وآنکه این نکته ندانست در انکار بماند
-
..........
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 12:15
( گوش کن محبوب بی همتا گوش کن زیباترین رویا ) یه روز تازه میفهمی وقتی همه ی دنیا رو گشتی من چه جور تو رو میخواستم تو چه جور از من گذشتی
-
جوان؟؟؟
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 12:10
جوان یعنی سری پر شور و بی باک مثال دانه ای نورسته از خاک جوانیم و سری ناپخته داریم هزاران گفته و نا گفته داریم
-
روز های تنهایی
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 12:06
این روزها چقدر هوای تو میکنم حتی غروب گریه برای تو میکنم گاهی کنار پنجره مینشینم و چشمی میان کوچه ی رهای تو میکنم خیره به کوچه میشوم اما تو نیستی یاد تو یاد مهر و وفای تو میکنم خود نامه ای برای خود مینویسم و آن را همیشه پست به جای تو میکنم وقتی که نامه میرسد از سوی من به من میخوانم و دوباره هوای تو میکنم
-
بچه بودم.........
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 11:43
بچه بودم فکر میکردم خدا همشکل ماست مثل من تو ما همه او نیز موجودی دوپاست در خیال کوچک خود فکر میکردم خدا پیرمردی مهربان است و بدستش یک عصاست یک کت و شلوار میپوشد به رنگ قهوه ای حال و روز جیب هایش هم همیشه رو براست مثل آقا جان به چشمش عینکی دارد بزرگ با کلاه و ساعتی کهنه که زنجیرش طلاست فکر میکردم که پیپش را مرتب میکشد...