شعرم امشب بوی مستی میدهد
بوی عشق و می پرستی میدهد
بوی مستی بوی آتش بوی خون
بوی سرخ لاله های بیستون
ای نهان در جان من درنای من
ای ز تو فریاد من آوای من
از که میباید سراغت را گرفت
تا ره بستان و باغت را گرفت
من تو را در خوابها میجویمت
در دل مهتابها میجویمت
در شکوه غله های سرفراز
در سکوت جنگل پر رمز و راز
در ترنم های باران سحر
در نوای شوق مرغان سحر
در نگاه دلکش دلدار ها
در کمال اشتیاق یارها
در معمای غریب زندگی
در حدیث مرگ یا پایندگی
در خروش موج دریاهای دور
در ورای عقل و پندار وشعور
خود نمیدانم کجا تا ناکجا
من به دنبال تو میگردم خدا
داغ عشقی سینه ام را سوخته
در دلم غم آشی افروخته
قلبم اما گریه هایش را نهانی می کند
اشک تنها مونس شبهای تارم بود وبس
اشک هم با غم دگر اما تبانی می کند
بلبلی در زیر باران نگاهم لانه داشت
اینک اما جغد شومی نغمه خوانی می کند
باغ قلبم از هجوم درد ها پائیز شد
غصه هم در آن به شادی باغبانی می کند
تو بهانة قشنگی که همیشه زنده باشم
به هوای دیدین تو پر شعر تازه باشم
همه شب به خاطر تو لب پنجره نشستم
که تو را ببینم اما ز فراغ تو شکستم
شب و روز من تو بودی گل همیشه بهارم
دلم از تو جان گرفته به خدا در انتظارم
همه زندگی برایت غزل و ترانه گفتم
ز خیال سبز رنگت به خدا شبی نخفتم
نظری به این گدا کن که به غصه ات دچار است
گل عشق من کجایی که سا غرتو بیقرار است