و یادت هست در یک عصر پاییزی چه ها کردی؟
مرا تنهای تنها با دلی غمگین رها کردی
گذشتی نرم نرمک در نگاهی مانده در باران
تو با چشمان سرگردان چرا اینگونه تا کردی؟
وگفتی زیر لب رفتم بمان با درد تنهایی
ندانستی غمی شیرین برایم دست و پا کردی
همین امشب دلم میمیرد از احساس تنهایی
چه میداند کسی شاید به مرگم اعتنا کردی
یاد دارم یک غروب سرد سر
میگذشت از کوچه ها یه دوره گرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقا مادم هم روزه بود
چهره اش دیدم که لک برداشته
دست زیبایش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از او خواهرم دلگیر بود
باز آواز درشت دوره گرد
پرده ی اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
آی آقا سفره خالی میخری؟