خانه عناوین مطالب تماس با من

ای نگار بی ریا حرفها دارم بیا

اشعار متفرقه

ای نگار بی ریا حرفها دارم بیا

اشعار متفرقه

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • تو موات رنگ طلا
  • دو قدم مانده به صبح
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • ای ساربان............
  • شنیدم چون ...............
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • شعرم.......
  • اشک

نویسندگان

  • مهسا اعتصام 36

بایگانی

  • شهریور 1386 13
  • مرداد 1386 23

آمار : 7304 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • دیدی...... پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1386 11:24
    دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم با آن همه آزادگی بر زلف او عاشق شدم از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم
  • شکوه عشق .................. پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1386 11:17
    شکوه عشق یعنی جام جاده شکوه عشق یعنی قلب ساده شکوه عشق یعنی اوج بودن تمام عشق را در شعر سرودن شکوه عشق یعنی فصل پاییز تمام عشق ها در جام لبریز
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 18:31
    پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکیست حرم دیر یکی سبحه و پیمانه یکیست این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست گه نظر پاک کنی کعبه و بت خانه یکیست هر کسی قصه ی شوقش به زبانی گوید چون نکو مینگرم حاصل افسانه یکیست
  • رفتنت آغاز ......... چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 18:13
    رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را مزن ابتدای یک پریشانیست حرفش را مزن گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را مزن آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو راهمان با این که طولانیست حرفش را مزن دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا دل شکستن کار آسانیست حرفش را مزن خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی این شکستن نا...
  • ویادت هست...... چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 17:36
    و یادت هست در یک عصر پاییزی چه ها کردی؟ مرا تنهای تنها با دلی غمگین رها کردی گذشتی نرم نرمک در نگاهی مانده در باران تو با چشمان سرگردان چرا اینگونه تا کردی؟ وگفتی زیر لب رفتم بمان با درد تنهایی ندانستی غمی شیرین برایم دست و پا کردی همین امشب دلم میمیرد از احساس تنهایی چه میداند کسی شاید به مرگم اعتنا کردی
  • غروب سرد چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 17:21
    یاد دارم یک غروب سرد سر میگذشت از کوچه ها یه دوره گرد دوره گردم کهنه قالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد و بغضش شکست اول سال است و نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست بوی نان تازه هوش از ما ربود اتفاقا مادم هم روزه بود چهره...
  • 36
  • 1
  • صفحه 2