دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ زانگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این؟
می نویسی نامه؟ سوی کیست این؟
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ما ندش؟
تا کس دیگر پس از تو خوا ندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم
می نویسم نامش اول از قفا
می نگارم نامه ی عشق ووفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
نا چشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی می کنم با نام او
قشنگ بود نه؟من که خیلی دلم برا مجنون سوخت