شنیدم چون ...............

شنیــــدم چون آن قوی زیبــا بمیــرد

فریبنــــــــده زاد و فریــــــــــبا بمیــرد

شب مرگ، تنها نشیند به موجــی

رود گوشه ای دور و تنـــــــــها بمیرد

گروهی برآنند کاین مــــــــــرغ شیدا 
 

کجا عاشقی کرد آن جــــــــــا بمیرد

چو روزی ز آغــــــــــــــوش دریا برآمد

شبــــــــــی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغــــــــــوش واکن

که می خواهد این قوی زیبــــــا بمیرد



دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ زانگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این؟
می نویسی نامه؟ سوی کیست این؟
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ما ندش؟
تا کس دیگر پس از تو خوا ندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم
می نویسم نامش اول از قفا
می نگارم نامه ی عشق ووفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
نا چشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی می کنم با نام او
قشنگ بود نه؟من که خیلی دلم برا مجنون سوخت

گیله مرد
از انتهای یک روستای کهنه ی جا مانده از اعصار ِ بر باد رفته
که عاشقان
خالصانه در راه عشقش جان باخته بودند
گذشته بود
از آن روستا
که زمانی صوفیان بزرگ
صوفیانه بر دریاهای عشقش قدم زده بودند
و از کنار قلعه یی که زرتشت پیامبر
خسته
به دیواره اش تکیه داده بود
و گریسته بود
و از کنار مخروبه‌های قصر حسن لو
و دیواری که جام زرین حسن لو همچون رؤیای یخ در کویر مرگ
جای خالی اش را بر دیوار نهاده بود
گذشته بود
تا به دریایی از گل برسد
که در آن هیچ قایقی تاب نیاورد..